تمام وسیله هام چند تا گونی کتاب بودن. یه چندتا خرت و پرت. یه شب بارونی. ماشین منتظرم بود.گفتم میرم تو شرکت اینها رو هم میبرم توی دفترم. من مدیر بودم.
نتشار تصاویر برهنه یک دختر وبلاگ نویس برای اعتراض به +16
قصه 12 سال شکستن و سوختن عمر من
19611 بازدید
3 بازدید امروز
2 بازدید دیروز
18 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian